من نذر کردم، باز هم در شعرهایم/وزنم، عروضم، قالبم،بحرم تو باشی
برای آمدنت...

شاید جواب هل اتی…دهرم؟ تو باشی
مجنون ترین دلداده ی شهرم تو باشی
من دوست دارم توی گردابت بیفتم
غرقم کنی در موجها، بحرم تو باشی
من نذر کردم، باز هم در شعرهایم
وزنم، عروضم، قالبم،بحرم تو باشی
بازی قهر و آشتی را دوست دارم
وقتی دلیل رنجش و قهرم تو باشی
من حاضرم هر جام تلخی را بنوشم
وقتی طبیبم، یا که پا زهرم تو باشی
جلدی بیا زیبای خفته رفت از دست
من خواستم شهزاده ی شهرم تو باشی
این سالها نامحرمان بسیار بودند
با بوسه بیدارم اگر محرم تو باشی
دست در دست تو یک شب کوچه های لیز را…
پا به پایت تپه را ٬ سرتاسر جالیز را…
با قطار خاطراتت روستا را شهر را…
اصفهان را٬ یزد را٬ ماسوله را٬ تبریز را…
از تمام ماه های بودنم مرداد را…
از میان فصلهای بودنت پائیز را…
طالقانی٬ شرجی مرداد تا عصر جدید
پارک لاله٬عصر آبان٬ بارش یکریز را…
عطر نرگس٬ طول یلدا٬ یک خیابان خستگی
جیبهای خالی امٌا از خوشی لبریز را…
می فشاری دست من را دزدکی در جیب هات
می نویسی در کفم آن مشق شور انگیز را
نیمه ی شب ٬پیچ بعدی خوابگاه دختران
یک نگهبان٬عقدنامه؟!٬حرفهای تیز را…
صبح فردا ٬ابن سینا ٬راه را کج می کنی!
دوست دارم تا ابد این شرم و این پرهیز را
طعم خوب عکسهای کاغذی در نیمه شب
باز هم واکرده امشب این کشو از میز را
توی آلبوم بیست سالِ عاشقی قُل میزند
دوست دارم قُل قُل این دیگ سحر آمیز را
اشعار از :سرکار خانم پروانه بهزادی
من هم یک انسان میان میلیاردها انسان از گذشته های دور تا آینده