چقدر دلخورم از این جهان بی موعود...


رفتی و صبر و قرار مرا بردی...

 

کجاست جای تو در جمله ی زمان که هنوز...

که پیش ازین؟ که هم اکنون؟ که بعد ازآن؟ که هنوز؟

 

و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟؟!

که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز؟

 

سوال می کنم از تو هنوز منتظری؟

تو غنچه می کنی این بار هم دهان : که هنوز!

 

چقدر دلخورم ازاین جهان بی موعود ؛

ازین زمان که پیاپی ... و آسمان که هنوز...

 

جهان سه نقطه ی پوچی ست، خالی از نامت

پر از «همیشه همین طور» از «همانکه هنوز»

 

همه پناه گرفتند در پی «هرگز»

و پشت هیچ نشستند ازین گمان که «هنوز»

 

ولی تو «حتماً »ای و اتفاق می افتی !

ولی تو «باید»ی ای حس ناگهان که هنوز

 

شاعر:جناب آقای محمد سعید میرزایی

 

 


این روسری آشفته ی یک موی بلند است

 آشفتگی موی تو دیوانه کننده ست

 

بالقوّه سپید است زن اما زن این شعر

موزون و مخیّل شده و قافیه مند است

 

در فوج مدلهای مدرنیته هنوز او

ابروش کمان دارد و گیسوش کمند است

 

پرواز تماشایی موهای رهایش

تصویرِ رهاکردن یک دسته پرنده ست

 

دل غرق نگاهیست که مابینِ دو پلکش

یک قهوه ای سوخته ی خیره کننده ست

 

با اخم به تشخیصِ پزشکان سرطان زاست

خندیدن او عامل بیماری قند است

 

تصویر دلش با کمک چشمِ مسلّح

انگار که سنگی تهِ شیئی شکننده ست

 

شاید به صنوبر نرسد قامتش امّا

نسبت به میانگین همین دوره بلند است


ماه است و بعید است که خورشید نداند
میزان حضور و حذرش چند به چند است


شاعر:جناب آقای صالح دروند

بین آغوش تو بگذار بسوزم به جهنم...

 

ناگهان عطر تو پیچید در آغوش اتاقم

با سرانگشت نسیم آمده بودی به سراغم

زیر و رو کرد مرا دست نسیمی که خبر داشت

من خاموش سراپا همه خاکستر داغم

بین آغوش تو بگذار بسوزم به جهنم-

که به آتش بکشد باغ مرا چشم و چراغم

بیت در بیت بیا پیرهنم باش از آن پس

آشنا می شود آغوش تو با سبک و سیاقم

حرف چشمان تو مانند غزل های ملمع

واژه در واژه کشیده است از ایران به عراقم

 

شاعر:جناب آقای سیدحمیدرضا برقعی

 

بیار سرمه و بر چشم های ماه بکش

دمی در آینه خود را ببین و آه بکش

بعید نیست به سوی تو قبله برگردد

تمام مجتهدان را به اشتباه بکش

***

همین که زنگ زدم /باز کن/ دو دستت را

مرا ازین همه باران به سرپناه بکش

به صرف بوسه ی لب سوز میهمانت را

کنار پنجره تا میز صبحگاه بکش_

که شعر سر کنم:

"...ای زندگی منم که هنوز..."

که پیپ چاق کنم...

بی اراده آه بکش!

پر است خانه ات از صبح و رنگ و طرّاحی

مرا سپید صدا کن ولی سیاه بکش

پر است سینه ام از شعرهای ناگفته

به من نگاه کن و مرد پابه ماه بکش

 

تو را چنان غزلی تازه بر لب آوردم

مرا مجسّمه ای کن به کارگاه بکش

گل مرا بتراش و دل مرا بخراش

سپس به مسلخ دردآور گناه بکش

: "مرا ببوس..."

...که چشمم به زندگی وا شد

مرا ببخش اگر...

: "اشک من هویدا شد..."

درین مجسّمه از روح خویش جاری کن

بگیر دست مرا و به چارراه بکش

 

شاعر:جناب آقای علیرضا بدیع