تو را براي چه اصلا زن آفريده خدا
قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو
این چه عیدی و بهاری است که دارم بی تو
گیرم این باغ ، گلاگل بشکوفد رنگین
به چه کار ایدم ای گل ! به چه کارم بی تو ؟
با تو ترسم به جنونم بکشد کار ، ای یار
من که در عشق چنین شیفته وارم بی تو
به گل روی تواش در بگشایم ورنه
نکند رخنه بهاری به حصارم بی تو
گیرم از هیمه زمرد به نفس رویانده است
بازهم باز بهارش نشمارم بی تو
با غمت صبر سپردم به قراری که اگر
هم به دادم نرسی ، جان بسپارم بی تو
بی بهار است مرا شعر بهاری ،آری
نه همیه نقش گل و مرغ نیارم بی تو
دل تنگم نگذارد که به الهام لبت
غنچه ای نیز به دفتر بنگارم بی تو
شاعر:مرحوم حسین منزوی*

آن شب زني دوباره پراز شوخ و شنگ شد
بافكر تازه اي كه در آن بي درنگ شد
برداشت روسري و به آيينه خيره ماند
آيينه باز مثل هميشه قشنگ شد
بر گونه اش نشانه ي دستي ضخيم بود
دست نوازشي كه بر آن چهره چنگ شد
زن بود و لحظه اي كه دلش سخت مي تپيد
زن بود ولحظه اي كه بر او عرصه تنگ شد
آن لحظه فكر خوب به ذهنش نمي رسيد
آن لحظه هر چه داشت در آن سينه سنگ شد
مردي بلند داد كشيد و فقط همين
اما كف اتاق كمي سرخ رنگ شد
آرام شد نشست به موهاش شانه زد
تنها دلش براي جوانيش تنگ شد
وقتي طناب دار زني را گرفت و رفت
دنيا دوباره مثل هميشه قشنگ شد
شاعر:جناب آقای حسن قریبی *

تورا براي فريب من آفريده خدا
که سايه هاي تو راروشن آفريده خدا
شبيه پيکره ي سنگي الهه ي عشق
بدون روح فقط از تن آفريده خدا
دلي شکستني و بيقرار داده به من
دل تورا ولي از آهن آفريده خدا
تورا براي نشستن مقابل چشمم
مرا براي غزل گفتن آفريده خدا
جهنمي شده روز و شبم تو را انگار
فقط براي عذاب من آفريده خدا
توئي و اين همه اخلاق سرد مردانه
تو را براي چه اصلا زن آفريده خدا
شاعر:جناب آقای نادر نامدار *




































من هم یک انسان میان میلیاردها انسان از گذشته های دور تا آینده